عطر شهید مازندران را معطر کرد
مادرانه ای برای اولین شهید ژاندارمری مازندران/ «ما کوه دماوندیم»
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام مازند - سوادکوه - مازندران برای شهیدی آغوش گشوده و مادرانه هایش را سر میدهد که 39 سال پیش در کربلای دهلاویه به شهادت رسید و مادر در آرزوی دیدار فرزند سال ها پیش آسمانی شده است.
خبرگزاری مهر – گروه استانها – سمیه اسماعیل زاده: عید قربان بود که جانش را قربانی راه اسلام کرد و محرم بود که خبر شهادتش را برای خانوادهاش آوردند و حالا بعد از 39 سال، محرم است که پیکرش بازگشته است.
ساعتی میشود که جلوی مسجد جامع پلسفید همه منتظر رسیدن پیکر شهید ولی صدرایی، هستیم. ربابه خواهر بزرگتر شهید، مویه میکند "خاخِر شِه ولی خاخر بَمیره، وِنه غریبی خاخر بمیره، اَمِه چِش دَیّه راه خاخر بمیره، …".
آن 39 سال انتظار به یک طرف و این ساعتهای آخر یک طرف. نگاه خواهران بیقرار آمدن اوست. طاهره خواهر دیگر شهید با نگاهی تبدار و بغضی در گلو میگوید: "شاید هنوز هم دوست ندارد که بیاید" و هق هق میگرید. شب گذشته که برای مصاحبه به خانه برادر شهید رفته بودم بیتابیشان کمتر بود و اما حالا، هر چه که به لحظه دیدار نزدیکتر میشوند، بیتابیشان صدچندان میشود؛ انگار درد 39 سال صبوری و فراق، یک دفعه بر جان و دلشان آوار شده است.
آمبولانس که میرسد، فریاد و شیون از هر سوی بلند میشود. تابوت چنان سبک بر دستان بالا میرود که انگار بر بال فرشتگان به حرکت در میآید؛ دود اسپند، عطر گلاب در فضا، فریاد و شیونها، گریه کودکان، هجوم دستها به سمت مسح تابوت، هنگامهای به پا شده و دل آدمی آشوب میشود.
"مرزبانان اولین فداییان هستند" این حرفهای اسماعیل صدرایی، بردار شهید است. شهید ولی صدرایی، اولین شهید ژاندارمری استان مازندران که 29 روز پس از شروع جنگ تحمیلی، درست در روز عید قربان، به شهادت رسید و پس از 39 سال سکنی در میقات دهلاویه و بریدن از هر چه غیرخدا و نزدیک شدن به خدا، حالا سفیدپوش و سبکبال بازگشته و غوغایی در شهر به پا کرده است.
حالا همه حرفهای شب گذشته حاج اسماعیل دوباره در ذهنم مرور میشود: به خاطر اصابت موشک، بدن برادرم تکه تکه شد و منطقه زیر هجوم شلیک دشمن بود و به همین دلیل نتوانستند پیکرش را باز گردانند. بعد از اینکه خبر شهادت برادرم را به ما دادند، همراه پدرم به منطقه رفتیم اما دهلاویه آن زمان توسط دشمن اشغال شده بود و دست خالی برگشتیم، تا اینکه سه سال بعد، در سال 61؛ دهلاویه آزاد شد و دلمان طاقت نیاورد و دوباره رفتیم اما نتوانستیم نزدیک شویم چون همه جا مینگذاری شده بود و آن سنگ نشانی که همرزمش گفته بود را هم ندیدیم و دیگر نشانی از او نیافتیم تا سال 95، که همان حوالی منطقه شهادتش برای نماز توقف کردیم، به ناگاه پایه سیمانی منبع آب که سنگ نشان بود را یافتیم؛ عجیب آنکه از سال 59 تا 95 هر سال به دهلاویه رفته بودیم و چیزی ندیدیم اما آن سال نشانه را یافتیم، انگار خودش میخواست حالا پیدا شود.
عجیب آنکه از سال 59 تا 95 هر سال به دهلاویه رفته بودیم و چیزی ندیدیم اما آن سال نشانه را یافتیم، انگار خودش میخواست حالا پیدا شود
برادر شهید میگوید: پیگیر شدیم و درخواست تفحص دادیم. خودمان هم تصمیم گرفتیم برویم. آن سال همه بیلهای مکانیکی را برای تفحص شهدا به عراق فرستاده بودند و بیلی که برای یادمان شهید چمران کار میکرد، آمد. دور تا دور منبع هوایی آب را کندیم اما چیزی ندیدیم و ما بازگشتیم اما قبل از بازگشت از آنها قول گرفتم که پشت منبع زمینی سیمانی را هم بگردند و عاقبت پس از چند سال، همانجا بود که پیدایش کردند.
برادر شهید درباره پیدا شدن برادرش میگوید: سیل امسال که آمد کاملاً ناامید شدیم، چون که آب همه جا را گرفت و همه نشانهها محو شد و دیگر چطور میتوانستیم امیدوار باشیم اما یک مرتبه پیدا شد. چند مرحله آزمایش DNA انجام شد تا سرانجام چند روز پیش به ما اطلاع دادند که به یقین کامل رسیدهاند و استخوانهایی که پیدا کردهاند، استخوان برادرمان است.
خواهرش در میان حرفهای برادر با اشک میگوید: دیگر خودش میخواست بیاید و آمد.
از مادرشان میگوید که تا زمانی که زنده بود، همیشه چشم به در داشت؛ از روزهایی که اسرا آزاد شدند و آنها هم امید داشتند که شاید ولی آنها نیز در جمع آزدگان باشد اما نبود و اول پدرشان در سال 75 و سپس مادرشان در سال 82 به رحمت خدا رفت و عمرشان کفاف دیدار او را نداد؛ هر چند حالا روحشان آگاه و با خبر است.
خواهرزاده شهید میگوید: شیار 143 را دیدهاید؟ آن فیلم انگار زندگی مادربزرگم بود. همیشه گوش به زنگ خبری که از پسرش بیاید. آزادگان مازندران که میآمدند عکس فرزندش را میگرفت و از این شهر به آن شهر میرفت. ساعت که از ده صبح میگذشت، هر کسی که زنگ خانه را به صدا در میآورد او منتظر خبری از پسرش بود.
علی صدرایی، دیگر برادر شهید، میگوید: ولی درسش را نیمه تمام گذاشت و به استخدام ژاندارمری رفت تا کمکی برای خانواده باشد و همیشه سفارشش به ما این بود که مطیع امام باشیم و شهادت برادرمان باعث نشد که ما دیگر به جبهه نرویم و من بعد از شهادت او با آنکه معاف از خدمت بودم، داوطلب شدم و به جبهه رفتم و دیگر برادرم هم به جبهه رفت و مجروح شد.
درباره آن روزهای اول جنگ و کارشکنی بنی صدر میگوید که باعث شد که بعثیها بسیار در خاک ایران پیش روی کنند و ادامه میدهد: برادرمان در پاسخ به مافوقش که از او خواسته بود کاری نکند، گفته بود اگر من نروم و کسی نرود، پس دیگر چه کسی مقابل آنها بایستد؟ من میتوانم چند گلوله شلیک کنم و به دشمن نشان دهم که هستم و دشمن بفهمد کسانی هستند که در مقابلش بایستند.
آن روزها تلفن به سختی یافت میشد و در آخرین تماسش از پدر و مادر حلالیت طلبید و همانجا گفت که از من آدرسی نخواهید، من هر لحظه برای مبارزه در جایی هستم و تا 39 سال دیگر آدرسی از او نداشتیم. تا همین اواخر چشم انتظار بودیم و حالا که او آمده دیگر خاطرجمع شدهایم که او شهید شده است.
ما کوه دماوندیم
یک نوار کاست صوت، آخرین حرفها و در حکم وصیتنامه شهید صدرایی است. نوارکاستی که بارها و بارها توسط خانواده در اوقات دلتنگی گوش داده شده تا جایی که انگار همه آن را از حفظ شدهاند؛ از شوخیها، حرفها و نصایح و خواهرش از قول او در نوار میگوید: ما بید نیستیم که بلرزیم، ما کوه دماوندیم و ایستادگی میکنیم.
به گزارش مهر، پیکر شهید «ولیالله صدرایی» پس از 39 سال در منطقه دهلاویه شناسایی شد و مراسم وداع با پیکر این شهید تازه شناساییشده در مسجد جامع پلسفید برگزار میشود، همچنین مراسم وداع با پیکر این شهید صدرایی ساعت 7 صبح پنجشنبه 14 شهریور با حضور نیروهای مسلح در ستاد انتظامی شهر زیراب برگزار شد.
مراسم تشییع پیکر این شهید ساعت 10 صبح پنجشنبه از مسجد جامع به سمت میدان شهر پلسفید برگزار و سپس جهت خاکسپاری به روستای شورمست منتقل خواهد شد.
-
پنجشنبه ۱۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۵:۳۲
-
۱۷۶ بازديد
-
-
پیام مازند
لینک کوتاه:
https://www.payamemazand.ir/Fa/News/97126/